محل تبلیغات شما



فراسوی تصورات درست و غلط، فراسوی زندگی خوش و ناخوش، فراسوی موفقیت ها و شکست هایمان، فراسوی ایده ها، نظرات و اعتقادات. کمی آنسو تر. نه، کمی نزدیک تر، در دنیای تاریک واقعی قدم بزن به جایی که همه آسوده آرمیده اند. باز هم تصور کن. چیزی نمیبینم این پیغام واضحی است که میبینی نیستی را. آنچه را که هست همه میبینند و آنچه را که نیست. تنها تفاوت میان خواستن و نخواستن برای درک واقعیت است . چشم هایم را باز میکنم که میلرزند و باز میگردم به این جهان، جهان دروغین، شاید ما
طرحواره های زیبای خیابان ها را که میبینم یاد دوران کودکی ام می افتم یاد آن نقاشی های زیبای روی دیوار مهدکودک، بعد هم غرق میشوم در آن زمان ها، کم کم بچه ها به خاطرم می آیند و تصاویری مبهم که تلاش هایم همیشه برای زنده کردنشان بی فایده بوده ولی تنها خاطره ای که کامل و واضح به یاد دارم خاطره آن روز سر کلاس قرآن است. همان روزی که بوی نارنگی تمام کلاس را برداشته بود. همان روزی که باید چیزی را از بر میکردم، اما نکرده بودم.
زندگی پستی و بلندی زیاد داره و خیلی از این فراز و نشیبا مثل تاریخ هر بار تکرار میشن. ما آدم ها در طول دوران زندگی با هم آشنا میشیم با هم زندگی میکنیم با هم تموم میکنیم یا همو فراموش میکنیم . با اینکه تجربه زیادی ندارم ولی تا اون جایی که دیدم ما آدما وقتی یه نفر میره بیشتر بهش توجه میکنیم. مثلا اگه کسی فوت بشه مسافرت بره یه جایی که ما نخاستیم بره یجوری بدون مقدمه . انگار اون آدم صاف میره تو دل ما و ایجاد دلتنگی میکنه دلیلشم نمیدونم چیه حتما تا حالابرای

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها